جدول جو
جدول جو

معنی دستور دادن - جستجوی لغت در جدول جو

دستور دادن
(کَ / کِ دَ)
امر کردن. فرمان دادن، گفتن که چگونه کند. گفتن که چه کند و چگونه کند، سفارش دادن، اذن دادن. رخصت دادن. اجازت دادن. روا شمردن. اجازه دادن. دستوری دادن: گفت اکنون مرا زمان دهید باز خانه شوم... گفتم مهلت نیست... گفت... پس دستور دهید تا هم اینجا وصیتی بنویسم... گفتیم رواست. (تاریخ بیهق).
گریۀ شعر بدستور کنم
گر دهد خندۀ شیرین دستور.
ظهوری
لغت نامه دهخدا
دستور دادن
فرماند دادن، امر کردن
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
فرهنگ لغت هوشیار
دستور دادن
للطّلب
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
دیکشنری فارسی به عربی
دستور دادن
Command, Dictate
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
دستور دادن
commander, dicter
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
دستور دادن
memerintah, mendikte
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
دستور دادن
приказывать , диктовать
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
دیکشنری فارسی به روسی
دستور دادن
befehlen, diktieren
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
دیکشنری فارسی به آلمانی
دستور دادن
наказувати , диктувати
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
دستور دادن
rozkazywać, dyktować
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
دیکشنری فارسی به لهستانی
دستور دادن
命令 , 口述
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
دیکشنری فارسی به چینی
دستور دادن
comandar, ditar
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
دستور دادن
comandare, dettare
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
دستور دادن
mandar, dictar
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
دستور دادن
bevelen, dicteren
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
دیکشنری فارسی به هلندی
دستور دادن
आदेश देना , आदेश देना
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
دیکشنری فارسی به هندی
دستور دادن
สั่ง , บอกให้เขียน
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
دیکشنری فارسی به تایلندی
دستور دادن
حکم دینا , حکم دینا
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
دیکشنری فارسی به اردو
دستور دادن
আদেশ দেওয়া , শোনা লেখা
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
دیکشنری فارسی به بنگالی
دستور دادن
amri, kuandika kwa kusema
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
دستور دادن
emir vermek, dikte etmek
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
دستور دادن
命令する , 口述する
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
دستور دادن
לצוות , להכתיב
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
دیکشنری فارسی به عبری
دستور دادن
명령하다 , 받아쓰다
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دست دادن
تصویر دست دادن
دست خود را در دست کس دیگر گذاشتن هنگام ملاقات، مصافحه، کنایه از بیعت کردن، پیمان بستن، کنایه از به دست آمدن، حاصل شدن، کنایه از روی دادن، کنایه از میسر شدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
گنبد گل دادن. مجموعۀ فراهم آمده از چیزی در اختیار کسی گذاردن چنانکه مجموعه ای از گلها یا ریاحین و غیره:
یکی دسته دادی کتایون بدوی
ازو بستدی دستۀ رنگ و بوی.
فردوسی.
بدخو جهان ترا ندهد دسته
تا تو ز دست او نشوی رسته.
ناصرخسرو.
، زنهار و امان و خط امان و فرمان دادن:
نیست از من عجب که گستاخم
که تو دادی به اولم دسته.
رودکی.
رجوع به دسته در معنی گستاخ و معنی یار و یاور شود
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ کَ دَ)
فرمان رسیدن:
چو دستور آمد به دستور شاه
که گیرد دواسپه سوی روم راه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
فرمان داشتن. مأمور به اجرای کاری و امری معین بر روش نظام و نسقی خاص بودن، راهنما و آمر و راهبر قرار دادن. برنامۀ کار تعیین کردن:
همیشه خرد را تو دستور دار
بدو جانت از ناسزا دور دار.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
اجازه دادن. رخصت دادن.اذن دادن. اذن. (ترجمان القرآن) (دهار) اباحه. اجازه. (منتهی الارب) : آصف برخاست و سوی سلیمان آمد و گفت ای پیغمبر خدای مرا دستوری ده تا به مسجدشوم... سلیمان مر او را دستوری داد. (ترجمه طبری بلعمی). گفت بوالحسن را نگاه باید داشت و دستوری دادیم فردا صبوح باید کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 347). جواب دادم سخت کوتاه اما درشت و دلگیر اگر دستوری دهی بگویم، گفت دادم. (تاریخ بیهقی ص 35). ایشان را دستوری داد بشفاعت کردن. (تاریخ بیهقی ص 102). عبدوس را بر اثر وی [التونتاش] دستوری داده بودیم رفتن را و برفت و آن کار مانده است. (تاریخ بیهقی). آنجا خلعت و دستوری داد تا سوی خوارزم بازگردد. (تاریخ بیهقی) .نباید که در غیبت وی [التونتاش] آنجا خللی افتد ودستوری دادیم تا برود. (تاریخ بیهقی). دستوری دهد تا از جانب سیستان قصد کرمان کرده آید. (تاریخ بیهقی ص 294). خداوند... دستوری دهد ایشان را تا... شفاعت کنند. (تاریخ بیهقی). نزدیک امیر فرستاد و درخواست که مرا دستوری دهد تا بر سر آن ضیعت روم. (تاریخ بیهقی ص 364). از این نوع بسیار گفتند تا دستوری داد. (تاریخ بیهقی ص 369). گفت [مسعود] دستوری دادم بباید نمود. (تاریخ بیهقی ص 346). خواجه علی از گرگان بازگشت... و در آن سال که حسنک را دستوری داد تا بحج رود. (تاریخ بیهقی ص 206). امیر را استوار آمد و موافق و دستوری داد. (تاریخ بیهقی ص 364). قوم بجمله پراکندند وساختن گرفتند تا سوی هرات روند، که حاجب دستوری دادرفتن را (تاریخ بیهقی). حاجب بزرگ وی را دستوری دادو بستود. (تاریخ بیهقی). گفت بقاباد شهریار را، بنده سوءالی دارد اگر دستوری باشد تا بپرسد قباد دستوری داد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 87). عمرو خواست که پیاده شود امیر ماضی دستوری نداد و گفت من امروز با توآن کنم که مردمان عجب دارند. (تاریخ بخارا ص 107).
تا نمازی نشود دیدۀ من بنده باشک
عشق دستوری ندهد که کنم بر تو نگاه.
اثیرالدین اخسیکتی.
شاه پسر را دستوری داد. (سندبادنامه ص 137).
ازین صنعت خدا دوری دهادت
خرد زین کار دستوری دهادت.
نظامی
کنون کز مهر خود دوریم دادی
بباید شد که دستوریم دادی.
نظامی.
بازگویم چون تو دستوری دهی
تو خداوندی و شاهی من رهی.
مولوی.
وعظ زن عفت است و مستوری
مده او را بوعظ دستوری.
اوحدی.
چو از تشریف خود منشوریم داد
بطاعت گاه خود دستوریم داد.
؟
اقطاع، دستوری دادن در بریدن خایۀ مرغ. (از دهار) (تاج المصادر بیهقی). تدمین، دستوری دادن کسی را. (از منتهی الارب)، مرخص کردن که برود. رخصت بازگشتن دادن. اجازۀ رفتن دادن. مرخص کردن: مرا دستوری ده تا از سیستان بخدمت درگاه آیم. (تاریخ سیستان). ملک بی خویشتن [به افسون افسونگران] تا سحرگاه ساقی [گری] همی کرد پس [افسونگران] دستوری دادندش... برفت مانده گشته و بخفت همچنان با موزه. (مجمل التواریخ و القصص). دستوری ده تا ترا بر ستون بندم. (کلیله و دمنه). رابعه گفت مرا دستوری ده تا بروم دستوری داد از آنجا بیرون آمد و در ویرانه ای رفت. (تذکره الاولیاء عطار). منصور گفت چه حاجت داری ؟ صادق گفت آنکه مرا پیش خود نخوانی و بطاعت خدای بگذاری پس دستوری داد و به اعزاز تمام روانه کرد. (تذکرهالاولیاء عطار). گفت [بایزید] استاد مرا دستوری ده تا به خانه روم و سخنی با مادر بگویم استاد دستوری داد بایزید بخانه آمد. (تذکرهالاولیاء عطار). آنگه خلق را دستوری داد و در کشتی شد با شاگردان خود. (ترجمه دیاتسارون ص 124)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سور دادن
تصویر سور دادن
مهمانی دادن ضیافت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست دادن
تصویر دست دادن
مصافحه کردن، بیعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استوار دادن
تصویر استوار دادن
استواری دادن محکمی بخشیدن مستحکم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستوری دادن
تصویر دستوری دادن
رخصت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست دادن
تصویر دست دادن
((~. دَ))
بیعت کردن، پیمان بستن، میسر شدن، حاصل شدن، اتفاق افتادن، فرصت به دست آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سور دادن
تصویر سور دادن
((دَ))
مهمانی دادن
فرهنگ فارسی معین